0
هر كه چاهي بكنه بهر كسي اول خودش دوم كسي
چون كسي به ديگري بدي كند يا در مجلسي يك نفر از بديهايي كه با او شده صحبت كند مردم ميگويند آنكه براي تو چاه ميكند اول خودش در چاه ميافتد.
در زمان حضرت محمد(ص) شخصي كه دشمن اين خانواده بود هر وقت كه ميديد مسلمانان پيشرفت ميكنند و كفار به پيغمبر ايمان ميآورند خيلي رنج ميكشيد. عاقبت نقشه كشيد كه پيغمبر را به خانهاش دعوت كند و به آن حضرت آسيب برساند. به اين منظور چاهي در خانهاش كند و آن را پر از خنجر و نيزه كرد آن وقت رفت نزد پيغمبر و گفت: �يا رسولالله اگر ممكن ميشه يك شب به خانه من تشريف فرما بشيد�. حضرت قبول كرد، فرمود: �برو تدارك ببين ما زياد هستيم�. شب ميهماني كه شد پيغمبر(ص) با حضرت علي(ع) و ياران ديگرش رفتند خانه آن شخص. آن شخص كه روي چاه بالش و تشك انداخته بود بسيار تعارف كرد كه پيغمبر روي آن بنشيند. پيغمبر بسمآلله گفت و نشست. آن شخص ديد حضرت در چاه فرو نرفت خيلي ناراحت شد و تعجب كرد. بعد گفت حالا كه حضرت در چاه فرو نرفت در خانه زهري دارم آن را در غذا ميريزم كه پيغمبر و يارانش با هم بميرند. زهر را در غذا ريخت آورد جلو ميهمانان، اما پيغمبر فرمود: �صبر كنيد� و دعايي خواند و فرمود: �بسمالله بگوييد و مشغول شويد� همه از آن غذا خوردند. موقعي كه پذيرايي تمام شد پيغمبر و يارانش به راه افتادند كه از خانه بيرون بروند. زن و شوهر با هم شمع برداشتند كه پيغمبر را مشايعت كنند. بچههاي آن شخص كه منتظر بودند ميهمانان بروند بعد غذا بخورند، وقتي ديدند پدر و مادرشان با پيغمبر از خانه بيرون رفتند پريدند توي اتاق و شروع كردند به خوردن ته بشقابها. پيغمبر كه براي آنها دعا نخوانده بود همهشان مردند. وقتي كه زن و شوهر از مشايعت پيغمبر و يارانش برگشتند ديدند بچههاشان مردهاند. آن شخص ناراحت شد دويد سر چاه و به تشكي كه بر سر چاه انداخته بود لگدي زد و گفت: �آن زهرها كه پيغمبر را نكشتند، تو چرا فرو نرفتي؟� ناگهان در چاه فرو رفت و تكهتكه شد. از آن موقع ميگويند: �چه مكن بهر كسي اول خودت، دوم كسي�.
علاقه مندي ها (Bookmarks)