0
![Not allowed!](images/buttons/down_dis.png)
![Not allowed!](images/buttons/up_dis.png)
|
NoteAhang
The Iranian Virtual Music Society |
Thumbs Up/Down |
Received: 0/0 Given: 0/0 |
اشکی در گذرگاه تاریخ
از همان روزي که دست حضرت قابيل
گشت آلوده به خون حضرت هابيل
از همان روزي که فرزندان «آدم»
زهر تلخ دشمني در خونشان جوشيد
آدميت مرد !
گرچه «آدم» زنده بود
از همان روزي که يوسف را برادرها به چاه انداختند
از همان روزي که با شلاق و خون ديوار چين را ساختند
آدميت مرده بود
بعد دنيا هي پر ازآدم شد و اين آسياب
گشت و گشت
قرن ها از مرگ «آدم» هم گذشت
اي دريغ
آدميت بر نگشت!
قرن ما روزگار مرگ انسانيت است
سينه دنيا ز خوبي ها تهي است
صحبت از آزادگي ٬ پاکي ٬ مروت ٬ ابلهي است!
صحبت از موسي و عيسي و محمد نابجاست
قرن «موسي چومبه» هاست!
روزگار مرگ انسانيت است
من که از پژمردن يک شاخه گل
از نگاه ساکت يک کودک بيمار
از فغان يک قناري در قفس
از غم يک مرد در زنجير - حتي قاتلي بر دار -
اشک در چشمان بغضم در گلوست
وندر اين ايام ٬ زهرم در پياله ٬ اشک و خونم در سبوست
مرگ او را از کجا باور کنم؟
صحبت از پژمردن يک برگ نيست
واي ! جنگل را بيابان مي کنند
دست خون آلودرا در پيش چشم خلق پنهان مي کنند !
هيچ حيواني به حيواني نمي دارد روا
آنچه اين نامردمان با جان انسان مي کنند !
صحبت از پژمردن يک برگ نيست
فرض کن : مرگ قناري در قفس هم مرگ نيست
فرض کن : يک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست
فرض کن : جنگل بيابان بود از روز نخست!
در کويري سوت و کور
در ميان مردمي با اين مصيبت ها صبور
صحبت از مرگ محبت ٬ مرگ عشق
گفتگو از مرگ انسانيت است!
ویرایش توسط kaka : Wednesday 22 April 2009 در ساعت 11:31 PM
Thumbs Up/Down |
Received: 0/0 Given: 0/0 |
مانند خورشید
این نور و گرمایی که می روید ز خورشید
در پهنه منظومه ما
جان آفرین است
هستی ده و هستی فزای هرچه در روی زمین است
ما هیچ یک، مانند خورشید
نوری و گرمایی که جان بخشد به این عالم نداریم
اما به سهم خویش و در محدوده خویش
ما نیز از خورشید چیزی کم نداریم
با نور و گرمای محبت
نیروی هستی بخش خدمت
در بین مردم می توان آسان درخشید
بر دیگران تابید و جان تازه بخشید
مانند خورشید!
Thumbs Up/Down |
Received: 0/0 Given: 0/0 |
چشم ها و چشمه ها خشک اند
روشنی ها محو در تاریکی دلتنگ
همچنان که نام ها در ننگ
هرچه پیرامون ما غرق تباهی شد
آه ، باران ، ای امید جان بیداران !
بر پلیدی ها - که عمریست در گرداب آن غرقیم ،
آیا چیره خواهی شد؟
بر بساط نكته دانان خود فروشي شرط نيستيا سخن دانسته گو اي مرد عاقل يا خموش
Thumbs Up/Down |
Received: 1/0 Given: 0/0 |
با قلم میگویم:
ای همزاد،ای همراه،ای هم سرنوشت
هر دومان حیران بازی های دوران های زشت
شعرهایم را نوشتی،دست خوش؛
اشکهایم را کجا خواهی نوشت!!!
مذهب تخیل است و پایه قدرتش در این است که در محدوده تمایلات ذاتى مان واقع مى شود. فروید
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندي ها (Bookmarks)