-
Tuesday 10 November 2009
#1
کاربر فعال انجمن
وضعیت
- افلاین
-
4 کاربر برای این پست از obvious تشکر کرده اند:
-
Tuesday 10 November 2009
# ADS
-
Tuesday 10 November 2009
#2
کاربر فعال انجمن
وضعیت
- افلاین
0
من موافقم دوست عزیز که در مورد فلسفه شعری شعرایی مثل حافظ و فردوسی و ... بحث کنیم البته این بستگی به پیشکسوتان قسمت شعر و ترانه داره
دنيا رو شبيه بينش خودمون نبينيم ، بينش خودمون رو شبيه واقعيات دنيا كنيم .
-
کاربران زیر از mehdihooman به خاطر این پست تشکر کرده اند:
-
Wednesday 11 November 2009
#3
کاربر فعال انجمن
وضعیت
- افلاین
-
4 کاربر برای این پست از obvious تشکر کرده اند:
-
Wednesday 11 November 2009
#4
کاربر فعال انجمن
وضعیت
- افلاین
0
ممنون ، مي تونيم الان ادعا كنيم كه كميت مهمه نه كيفيت! (چشمك)
دنيا رو شبيه بينش خودمون نبينيم ، بينش خودمون رو شبيه واقعيات دنيا كنيم .
-
کاربران زیر از mehdihooman به خاطر این پست تشکر کرده اند:
-
Saturday 21 November 2009
#5
کاربر فعال انجمن
وضعیت
- افلاین
0
شرمنده، من درغ گفتم ولي فقط يه ذره!!
اين چند وقت سرم خيلي شلوغ بود فكر مي كنم اوضاع به همين ترتيب هم ادامه داشته باشه، دارم روي يه مقاله در رابطه با سهراب كار مي كنم، هنوز تموم نشده...
روزگار غریبی است نازنین
خدای را در پستوی خانه نهان باید کرد...
-
کاربران زیر از obvious به خاطر این پست تشکر کرده اند:
-
Monday 30 November 2009
#6
کاربر فعال انجمن
وضعیت
- افلاین
0
خوب بچه ها من مي خوام يه اعترافي كنم!!!
من خيلي سهراب خوندم ولي نمي فهممش، چيزايي هم كه تواينترنت راجع بهش هست دوست ندارم، يه سري چيزاي خيلي كلي و ...
ترخدا كمك!!!
همين جا از همه بچه هاي سهراب فهم (اونايي كه سهراب مي فهمن) عاجزانه تقاضا مي كنم تا بيان و ما رو از اين جهل نجات بدن تا انشاا... بعد از اون بريم سراغ بقيه شعرا!!
روزگار غریبی است نازنین
خدای را در پستوی خانه نهان باید کرد...
-
-
Monday 30 November 2009
#7
کاربر فعال انجمن
وضعیت
- افلاین
-
2 کاربر برای این پست از moein babayee تشکر کرده اند:
-
Tuesday 1 December 2009
#8
کاربر فعال انجمن
وضعیت
- افلاین
0
مرسي معين جان، با توجه به استقبال وحشتناكي كه از اين تاپيك شده، پست شما حكم زندگي دوباره رو داشت!! (چشمك) ولي مي دوني منظور من انقد كلي گفتن راجع به يه شاعر نيست، هدف من تجزيه تحليل شعراي اون شاعر تا شايد با اين كار به فلسفشون پي ببريم. مثلا تو منظور سهراب رو از اين قطعه مي دو ني؟
در اين دهليزها انتظاري سرگردان بود.
من ديرين روي اين شبكه هاي سبز سفالي خاموش شد.
در سايه - آفتاب اين درخت اقاقيا، گرفتن خورشيد را در ترسي شيرين تماشا كرد.
خورشيد ، در پنجره مي سوزد.
پنجره لبريز برگ ها شد.
با برگي لغزيدم.
پيوند رشته ها با من نيست.
من هواي خودم را مي نوشم
و در دور دست خودم ، تنها ، نشسته ام...
يا از اين؟
نوسان ها خاك شد
و خاك ها از ميان انگشتانم لغزيد و فرو ريخت.
شبيه هيچ شده اي !
چهره ات را به سردي خاك بسپار.
اوج خودم را گم كرده ام.
مي ترسم، از لحظه بعد، و از اين پنجره اي كه به روي احساسم گشوده شد.
روزگار غریبی است نازنین
خدای را در پستوی خانه نهان باید کرد...
-
کاربران زیر از obvious به خاطر این پست تشکر کرده اند:
-
Wednesday 23 December 2009
#9
کاربر فعال انجمن
وضعیت
- افلاین
0
سلام
یه چیزی بگم؟ راستش اونطور که شما میخواهید اشعار سهراب رو تجزیه تحلیل کنید کار خیلی سختیه. و از عهده ی هر کسی بر نمی آد. و واقعا باید علمشو داشته باشی و با تمام وجود اشعارشو درک کرده باشی تا بتونی. من یه استاد نقاشی دارم که ایشون اگه عضو بودن تا هر چه قدر که دلتون بخواد اشعار سهراب و مولانا نقد میکنه . ما توی محله ی خودمون یه شورای جوان داریم که همین استاد عزیز با سایر اساتید و بقیه جوانها میشنن سهراب میخونن اشعار مولانا رو میخونن و راجع بهش نظر میدن و حتی بحثهای فلسفی میکنن.
سهراب یه چیز دیگست. من عاشق سهرابم
راستش یه کم می ترسم راجع به اشعار سهراب نظر بدم
ولی اشعار سهراب رو شاید خیلی عالی درک نکنم ولی هر چی که هست از خوندنش و زمزمه کردنش حس حیات و عشق در من زنده میشه.
من/پرندهای فراموشکارم/که آوازهای خوبی میخوانم/هربار فراموش میکنم با پرهایم/چه کاردستیهای قشنگی ساختهاند/
و هربار فراموش میکنم/چه چیزهایی را فراموش کردهام.
-
2 کاربر برای این پست از sahar98 تشکر کرده اند:
-
Wednesday 23 December 2009
#10
دوست خوب
وضعیت
- افلاین
-
کاربران زیر از maryam21 به خاطر این پست تشکر کرده اند:
-
Wednesday 23 December 2009
#11
کاربر انجمن
وضعیت
- افلاین
-
2 کاربر برای این پست از &unknown& تشکر کرده اند:
-
Thursday 24 December 2009
#12
کاربر فعال انجمن
وضعیت
- افلاین
0
مرسی بچه ها ولی من می خوام اگه بشه هر کی از هر قطعه هر چی که استنباط می کنه بگه تا شاید اینطوری با اجماع نظر بتونیم به فلسفه فکری و نوع نگاهش پی ببریم. موافقید؟
روزگار غریبی است نازنین
خدای را در پستوی خانه نهان باید کرد...
-
-
Thursday 24 December 2009
#13
کاربر فعال انجمن
وضعیت
- افلاین
0
من کاملا موافقم. ولی به شرطی که انتظار نداشته باشی در حد استاد ادبیات تجزیه وتحلیلش کنیم. در حد درک و فهم خودمون.
من/پرندهای فراموشکارم/که آوازهای خوبی میخوانم/هربار فراموش میکنم با پرهایم/چه کاردستیهای قشنگی ساختهاند/
و هربار فراموش میکنم/چه چیزهایی را فراموش کردهام.
-
-
Thursday 24 December 2009
#14
کاربر فعال انجمن
وضعیت
- افلاین
0
نه دیگه من توقع ام بالاست!!!
راحت باش عزیزم، اتفاقا من خیلی از برداشت های آدم های مثلا ادبیات دان رو قبول ندارم!! (نه اینکه بخوام به کسی جسارت بکنم و یا سطح دانشش رو ببرم زیر سوال، نه فقط گاهی فکر می کنم خیلی کلیشه حرف می زنن بی اونکه بخوان برای لحظه ای خودشونو جای اون شخص بذارن و با توجه به محیط زندگی اون آدم ببینن که اون چی می خواسته بگه هر چی که از قبل حفظ بودن رو تحویل آدم میدن!!)
حالا که دختر خوبی بودی، خودت یه شعر از سهراب که خیلی دوست داری بذار تا سعی کنیم سر ازش در بیاریم!
مرسی
روزگار غریبی است نازنین
خدای را در پستوی خانه نهان باید کرد...
-
-
Tuesday 29 December 2009
#15
کاربر فعال انجمن
وضعیت
- افلاین
من/پرندهای فراموشکارم/که آوازهای خوبی میخوانم/هربار فراموش میکنم با پرهایم/چه کاردستیهای قشنگی ساختهاند/
و هربار فراموش میکنم/چه چیزهایی را فراموش کردهام.
-
5 کاربر برای این پست از sahar98 تشکر کرده اند:
-
Tuesday 29 December 2009
#16
کاربر فعال انجمن
وضعیت
- افلاین
0
فکر کردم حالا که داریم راجع به سهراب می حرفیم شاید بد نباشه یه بیوگرافی هم ازش داشته باشیم، این بود که search ایدم و اینو یافتم:
سهراب سپهري نقاش و شاعر ، 15 مهرماه سال 1307 در كاشان متولد شد.
خود سهراب ميگويد:
... مادرم ميداند كه من روز 14 مهر به دنيا آمدهام. درست سر ساعت 12. مادرم صداي اذان را ميشنيدهاست...
پدر سهراب ، اسداله سپهري ، كارمند اداره پست و تلگراف كاشان ، اهل ذوق و هنر بود ، وقتي سهراب خردسال بود ، پدر به بيماري فلج مبتلا شد و تا پايان زندگي بيمار ماند ، او در طراحي دست داشت. خوشخط بود ، تار مينواخت ، پدر سهراب را به نقاشي عادت داد...
مادر سهراب ، ماه جبين ، اهل شعر و ادب كه در خرداد سال 1373 درگذشت.
تنها برادر سهراب ، منوچهر در سال 1369 درگذشت. خواهران سهراب : همايوندخت ، پريدخت و پروانه.
محل تولد سهراب باغ بزرگي در محله دروازه عطا بود.
سهراب از محل تولدش چنين ميگويد:
... خانه ، بزرگ بود. باغ بود و همه جور درخت داشت. براي يادگرفتن ، وسعت خوبي بود. خانه ما همسايه صحرا بود. تمام روياهايم به بيابان راه داشت...
سهراب در سال 1312 به دبستان خيام (مدرس) كاشان وارد شد.
سهراب درباره ورودش به مدرسه چنين ميگويد:
... مدرسه ، خوابهاي مرا قيچي كرده بود. نماز مرا شكسته بود. مدرسه ، عروسك مرا رنجانده بود. روز ورود ، يادم نخواهد رفت : مرا از ميان بازيهايم ربودند و به كابوس مدرسه بردند. خودم را تنها ديدم و غريب... از آن پس هر بار دلهره بود كه به جاي من راهي مدرسه ميشد...
سهراب از معلم كلاس اولش چنين ميگويد:
... آدمي بي رويا بود. پيدا بود كه زنجره را نميفهمد. در پيش او خيالات من چروك ميخورد...
در خرداد ماه سال 1319 ، سهراب دوره شش ساله ابتدايي را به پايان رسانيد ، تابستان همان سال در كارخانه ريسندگي كاشان به مدت يكي دو ماه به عنوان كارگر كارخانه مشغول به كار شد.
دوره متوسطه را در مهر ماه همان سال در دبيرستان پهلوي كاشان آغاز كرد.
... در دبيرستان ، نقاشي كار جديتري شد. زنگ نقاشي ، نقطه روشني در تاريكي هفته بود...
از دوستان اين دوره : محمود فيلسوفي و احمد مديحي بودند.
در سال 1320 ، سهراب و خانواده به خانهاي در محله سرپله كاشان نقل مكان كردند.
سال 1322 ، پس از پايان دوره اول متوسطه ، به تهران آمد و در دانشسراي مقدماتي شبانهروزي تهران ثبت نام كرد.
در سال 1324 سهراب دوره دو ساله دانشسراي مقدماتي را به پايان رسانيد و مجددا به كاشان بازگشت.
آذر ماه 1325 به پيشنهاد مشفق كاشاني در اداره فرهنگ (آموزش و پرورش) كاشان استخدام شد.
سال 1326 و در سن نوزده سالگي ، منظومهاي عاشقانه و لطيف از سهراب ، با نام در كنار چمن يا آرامگاه عشق در 36 صفحه منتشر شد.
سال 1327 ، هنگامي كه سهراب در تپههاي اطراف قمصر مشغول نقاشي بود ، با منصور شيباني كه در آن سالها دانشجوي نقاشي دانشكده هنرهاي زيبا بود ، آشنا شد. اين برخورد سهراب را دگرگون كرد.
مهر ماه ، به همراه خانواده جهت تحصيل در دانشكده هنرهاي زيبا در رشته نقاشي به تهران آمدند.
در خلال اين سالها ، سهراب بارها به ديدار نيما يوشيج ميرفت.
در سال 1330 مجموعه شعر مرگ رنگ منتشر گرديد . برخي از اشعار موجود در اين مجموعه بعدها با تغييراتي در هشت كتاب تجديد چاپ شد.
سال 1332 ، پايان دوره نقاشي دانشكده هنرهاي زيبا و دريافت مدرك ليسانس و دريافت مدال درجه اول فرهنگ از شاه براي سهراب بود.
اواخر سال 1332 ، دومين مجموعه شعر سهراب با عنوان زندگي خوابها با طراحي جلد خود او و با كاغذي ارزان قيمت در 63 صفحه منتشر شد.
تا سال 1336 ، چندين شعر سهراب و ترجمههايي از اشعار شاعران خارجي در نشريات آن زمان به چاپ رسيد.
در مرداد ماه 1336 از راه زميني به پاريس و لندن جهت نام نويسي در مدرسه هنرهاي زيباي پاريس در رشته ليتوگرافي سفر ميكند.
فروردين ماه سال 1337 ، شركت در نخستين بي ينال تهران، خرداد همان سال شركت در بي ينال ونيز و پس از دو ماه اقامت در ايتاليا به ايران باز ميگردد.
در سال 1339، ضمن شركت در دومين بي ينال تهران، موفق به دريافت جايزه اول هنرهاي زيبا گرديد.
در همين سال، شخصي علاقهمند به نقاشي هاي سهراب، همه تابلوهايش را يكجا خريد تا مقدمات سفر سهراب به ژاپن فراهم شود.
مرداد اين سال، سهراب به توكيو سفر ميكند و در آنجا فنون حكاكي روي چوب را مياموزد.
در آخرين روزهاي اسفند سال 1339 به دهلي سفر ميكند. پس از اقامتي دو هفتهاي در هند به تهران باز ميگردد.
در اواخر اين سال، سهراب و خانوادهاش به خانهاي در خيابان گيشا، خيابان بيست و چهارم نقل مكان ميكنند.
در همين سال در ساخت يك فيلم كوتاه تبليغاتي انيميشن، با فروغ فرخزاد همكاري نمود.
تا سال 1343 تعدادي از آثار نقاشي سهراب در كشورهاي ايران، فرانسه، سویيس، فلسطين و برزيل به نمايش در آمد.
فروردين سال 1343، سفر به هند و ديدار از دهلي و كشمير و در راه بازگشت در پاكستان، بازديد از لاهور و پيشاور و در افغانستان، بازديد از كابل.
در آبان ماه اين سال، پس از بازگشت به ايران طراحي صحنه يك نمايش به كارگرداني خانم خجسته كيا را انجام داد.
منظومه صداي پاي آب در تابستان همين سال در روستاي چنار آفريده ميشود.
تا سال 1348 ضمن سفر به كشورهاي آلمان، انگليس، فرانسه، هلند، ايتاليا و اتريش، آثار نقاشي او در نمايشگاههاي متعددي به نمايش در آمد.
سال 1349، سفر به آمريكا و اقامت در لانگ آيلند و پس از 7 ماه اقامت در نيويورك، به ايران باز ميگردد.
سال 1351 برگذاري نمايشگاههاي متعدد در پاريس و ايران.
تا سال 1357 ، چندين نمايشگاه از آثار نقاشي سهراب در سویيس، مصر و يونان برگذار گرديد.
سال 1358 ، آغاز ناراحتي جسمي و آشكار شدن علائم سرطان خون، دي ماه همان سال جهت درمان به انگلستان سفر ميكند و اسفند ماه به ايران باز ميگردد.
سهراب در اول ارديبهشت ماه سال 1359 ، ساعت 6 بعدازظهر به بيمارستان پارس تهران منتقل شد.
فرداي آنروز با همراهي چند تن از اقوام و دوستش محمود فيلسوفي، صحن امامزاده سلطان علي، روستاي مشهد اردهال واقع در اطراف كاشان ميزبان ابدي سهراب گرديد.
آرامگاهش در ابتدا با قطعه آجر فيروزهاي رنگ مشخص بود و سپس سنگ نبشتهاي از هنرمند معاصر ، رضا متفي با قطعه شعري از سهراب جايگزين شد:
به سراغ من اگر مياييد
نرم و آهسته بياييد
مبادا كه ترك بردارد
چيني نازك تنهايي من
... كاشان تنها جايي است كه به من آرامش ميدهد و ميدانم كه سرانجام در آنجا ماندگار خواهم شد.
و سهراب ماندگار شد...
خوب حالا بریم سر اصل مطلب
مرسی سحر جان خصوصا به خاطر نثر شیوایی که داشتی اما همانطور که گفتی و منم بهش معتقدم، اشعار سهراب بر خلاف ظاهر ساده شون معانی عمیق و پیچیده ای دارن به همین خاطرم وقتی شعری که گفتی رو می خونم چند تا سوال برام پیش میاد
- ... که در آن پنجره ها رو به تجلی باز است تجلی چه چیزی؟
- ... مردم شهر به یک چینه چنان می نگرند که به یک شعله به یک خواب لطیف شعله و خواب تفاوت های زیادی باهم دارند ولی چرا سهراب از اونا طوری استفاده می کنه که به نظر همسان بیان؟!!
روزگار غریبی است نازنین
خدای را در پستوی خانه نهان باید کرد...
-
5 کاربر برای این پست از obvious تشکر کرده اند:
علاقه مندي ها (Bookmarks)